تعلق واقعی

تعلق واقعی

در بسیاری از سیتکام‌های محبوب مثل سریال فرندز با جمعی مواجهیم که با وجود تمام تعارضات در کنار هم قرار گرفته‌اند. کاراکترها، خود واقعیشان را به نمایش گذاشته‌اند؛ بی آن که فکر کنند، چه قدر رفتارشان عجیب یا مضحک است. آن‌ها هیچ‌وقت با ترس طرد شدن از گروه مواجه نیستند و خود را برای همیشه متعلق به آن جمع دوستانه می‌دانند.

جوانان اصولاً خواهان ادغام در جمع هستند، در جمع تروریست‌ها، یا در جمع افرادی که دانش دارند.
-کارل پوپر

همه‌ی ما دوست داریم بخشی از یک “کُلِ واحد” باشیم و همواره در جستوجوی آن هستیم. اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که برای برآورده ساختن این نیاز مجبور می‌شویم نقاب بزنیم و همرنگ جماعت شویم در غیر این صورت، جایگاهمان در هر گروهی که هستیم به خطر می‌افتد.

 

قبل از شروع سال آخر دانشگاه، درگیر سوگ پیچیده‌ای شدم که امانم را برید.
با آغاز کلاس‌های دانشگاه سعی کردم خود را جمع و جور کنم و وانمود کنم هیچ اتفاقی نیفتاده است. هر روز صبح نقاب به صورت می‌زدم و سعی می‌کردم تا غروب آن را نگه دارم. اما از غروب به بعد حالم خراب می‌شد. چیزی شبیه به نسخه‌ی تراژیکی از داستان سیندرلا اتفاق می‌افتاد، کالسکه تبدیل به کدو تنبل می‌شد، لباس‌های فاخر پاره پاره می‌شدند و من می‌ماندم با یک بغل تنهایی.

با صد هزار مردم تنهایی/ بی صد هزار مردم تنهایی
– رودکی

شب را به صبح رساندن عذاب‌آور بود،
در بالکنِ خانه گریه می‌کردم که مزاحم هم‌خانه‌ای‌هایم نشوم.
حوصلیشان را سر برده بودم.
شرمگین بودم که چرا جلویشان ضعف نشان داده‌ام.
سعی می‌کردم اشک ریختن‌هایم را کنترل کنم اما منجر به تشدید آن می‌شد.
تنهایی دستانش را دور گلویم حلقه کرده بود و تا مرز خفه شدن فشار می‌داد.
کاملا مطئن بودم که به معنای واقعی گمشده‌ام.(+)

دو سال در رنج و تقلا بودم. بدبیاری و بحران یکی پس از دیگری بر سرم آوار می‌شد. دلخور بودم. نمی‌توانستم درک کنم، چرا یک نفر هم در کنارم نماند و با من همدلی نکرد.
دیگر حرف مردم برایم پشیزی نمی‌ارزید. سعی کردم هر کاری که عقده‌ی انجامش را داشتم عملی کنم. یک مفهوم جدید از در لحظه زندگی کردن برای خودم ساختم.

دو سال طول کشید که توانستم سرِپا شوم. زمان چیزی را حل نکرد فقط کمک کرد با اوضاع جدید کنار بیایم. اعتقادات، دوستان و اهدافم کاملا تغییر کرده‌ بودند. در میان آتش ققنوس جدیدی زاده شده بود که خودم هم به درستی نمی‌شناختمش.

اکنون نهال گردو،
آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ‌های جوانش
معنی کند؛
از آینه بپرس،
نام نجات‌دهنده‌ات را.

– فروغ

درنهایت، فهمیدم تعلق واقعی یعنی خوداتکایی. یعنی در تمام طول زندگی سعی کنی شرمنده‌ی آزروها و خواسته‌هایت نشوی.

به خودت اعتماد کن، این‌گونه یاد می‌گیری که چگونه زندگی کنی.
ـ گوته

 

 

پیشنهاد مطالعه:
کتاب شجاعت در برهوت؛ جست‌وجوی وابستگی واقعی و شجاعت دستیابی به خوداتکایی
نوشته‌ی برنه براون
نشر میلکان

 

  • سوال: شما چه چیزی را تعلق واقعی می‌دانید؟ 

 

 

 

 

View this post on Instagram

 

A post shared by Nazanin Imani (@nazaninimani.ir_)

دیدگاه‌ها ۲