داستانک «کجا میری؟»

داستانک «کجا میری؟»

مرد روی کاناپه نشسته بود و داشت با کنترل تلویزیون ور می‌رفت. زن سوییچ ماشین را به آرامی از روی میز برداشت و به سمت در خروجی رفت. مرد همان طور که به تلویزیون زل زده بود گفت:

+ کجا داری میری؟

= میرم بیرون زود برمی‌گردم.

مرد رو به زن کرد و گفت:

+ پیش محمود که نمی‌ری؟… به من نگاه کن. داری کجا میری؟

= اصلا می‌خوام برم پیش برادرم. مگه چیه؟

+ اگه بخوای بازم بهش پول بدی از سگ کمتری.

= حرف دهنتو بفهم.

+ می‌خوای باز بهش پول بدی که آتیشش بزنه؟ مثه مغازه پدریت یا اون خونه‌ای که خواهرت دو دستی تقدیمش کرده بود؟

= اون مغازه رو که به زور ازش گرفتن. سندش مشکل داشت. خونه لیلی رو هم فروخت که پول زنشو بده. یادت نیست مگه؛ زنیکه هر ساعت بهش سرکوفت می‌زد: «طلاهامو فروختی.» اونم خواست دهن زنشو ببنده که کولی بازی درنیاره.

+مگه تو براش زن گرفتی؟ خودش رفت گرفت. ما همه از اول، مخالف بودیم؛ حتی تو مراسم خواستگاری و بله‌برونم نرفتیم. تو چیزی بهش بدهکار نیستی.

= میگی چی‌ کار کنم؟ دست رو دست بذارم که بدبخت‌تر بشه؟ قاچاق تریاک شوخی نیست.

+ گل بود و به سبزه آراسته شد. قاچاقچیم که شده… حرف بزن ببینم جریان چی بوده.

= هیچی بابا. بی‌خیال شو.

مرد از جا بلند شد و جلوی در ایستاد.

+ تا نگی نمی‌ذارم بری. یالا حرف بزن.

= نمیدونم مثل اینکه با یکی شریک شده بوده که تریاک جابه‌جا کنن. پلاک ماشین مشکل داشته، پلیس ماشین رو می‌خوابونه. همین.

+ چقدر بوده؟

زن حس کرد دیگر پاهایش توان ایستادن ندارند. روی صندلی نشست.

= چمیدونم، انقدر منو سین‌جیم نکن.

+ پلیس پیداش کرده؟

= هنوز که نه. ولی اگه بفهمن چه قدر تو ماشین جاساز بوده، حکمش اعدامه.

+ یا خدا… تو اینو الان باید به من بگی؟

= فکر کردم سعید بهت گفته … بیا یه لحظه بشین اینجا…

مرد با اکراه وابروهای گره‌خورده روی مبل نشست.

+ ما خودمون کم بدبختی نداریم. تو خرج این دو تا بچه موندیم. بدهیای اونم بیاد رو قسطامون؟ آخه این انصافه؟

=قربونت برم. نمیشه ولش کنیم. برادرمه.

+ اون موقع که مادرم علیل و بی‌کس شد، حتی نگفتم: «بذار بیاریمش اینجا» آخرشم تو تنهایی و بی‌کسی مرد؛ اما مادر تو که سکته کرد و فلج شد، دو سال خونه ما بود و تو تخت ما می‌خوابید. منم عین کارتن‌خوابا وسط راهرو می‌خوابیدم. چیزی گفتم؟ نه! اما این بار می‌گم «نه». تا کی باید درگیر مشکلات خونواده تو باشیم؟ تا کی باید ندونم کاریاشونو جمع کنیم.

= انقدر من و خونوادمو تحقیر نکن. به خاطر همینه که هیچی بهت نمی‌گم و پنهون می‌کنم.

زن از جا بلند شد. کیفش را چنگ زد. به سمت در خروجی رفت.

مرد گفت:

+تو نمی تونی یه تنه همه رو نجات بدی. تو اول باید خودت و بچه‌هاتو نجات بدی.کجا داری می‌ری؟ دارم با تو حرف می‌زنم حیوون. اصن برو به درک.

= زود برمی‌گردم

و از خانه خارج شد.

 

 

 

دیدگاه‌ها ۲