حرفهای معمولی
در اولین هفتههای تدریسم به دانشآموزان المپیاد فتوشاپ، در یکی از گروهها مشکلی انضباطی پیش آمد. آن روزها، از صبح تا عصر مدیر محتوای شرکتی بودم و عصر تا شب کلاس آنلاین برگزار میکردم. با مسئول مربوطه تماس گرفتم، اتفاقی که پیش آمده بود را توضیح دادم و عذرخواهی کردم که کلاس از کنترلم خارج شده بود.
صبح روز بعد، زمانی که میخواستم به سر کار بروم؛ جناب مدیر زنگ زد و شکایتهای والدین را به من انتقال داد. آشفته شدم. محل کارم نسبتا نزدیک بود. به تازگی مشغول کار در آن شرکت شده بودم. همۀ همکارانم بلااستثنا، درونگرا بودند و لام تا کام حرف نمیزدند. همین موضوع باعث شده بود معذب باشم و نتوانم با کسی معاشرت کنم. وقتی وارد شرکت شدم، تمام سعیم را کردم که عادی به نظر برسم. وارد سالن شدم. سلام کردم و بقیه جواب سلام دادند. یکی از آنها اضافه کرد: «خوبید»
لحنش سوالی نبود. کلمهای معمولی بود که در پس «سلام» قرار گرفته بود. حتی منتظر جوابش هم نبود. لبخند کمرمقی زدم و گفتم: «چی بگم والا» پرسید: «چرا؟» ماجرا را تعریف کردم. توصیه کرد که مسئولیتی نپذیرم و زیربار حرفهایشان نروم. درستترین توصیه در آن موقعیت همین بود.
اگر آن روز دربارۀ مشکلم حرف نزده بودم خفه میشدم. گاهی ما در لحظهای خاص نیاز داریم با دیگری ارتباطی انسانی ایجاد کنیم. غر بزنیم، اشک بریزیم و شکایت کنیم. فراهم آوردن این بستر در محیطهای خشک کاری ضروریست و نباید آن را دست کم گرفت.
گاهی حتی شنیدن حرفهای دیگری آزاردهنده یا دردناک است اما گریزی نیست. اگر چنین زحمتی را به جان نخریم، بعدها به شکلی مهیب سرباز میکند.